شماره ٦١٠: به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان
چو او باشد بغير از او نظر کردن، توان؟ نتوان
ز سوداى کنار او حذر مى کردم از اول
کنون چون در ميان رفتم حذر کردن، توان؟ نتوان
سرم در دام و تن در قيد و دل دربند مهر او
مسلمانان، درين حالت سفر کردن توان؟ نتوان
غريبي، مفلسى گر با کسى دلبستگى دارد
بدين تهمت ز شهر او را بدر کردن، توان؟نتوان
به جرم آنکه اين دل ميل خوبان مى کند، وقتى
دل بيچاره را خون در جگر کردن، توان ؟ نتوان
ز قوس ابروان چشمش چو تير از غمزه اندازد
بغير از ديده تيرش را سپر کردن، توان؟ نتوان
به زارى پيکر عشق از رخ او نور مى گيرد
چنان رخ را قياسى با قمر کردن، توان؟ نتوان
مرا گويد: حديث من مگو، ديگر چه مى گويي؟
حديث پادشاهان را دگر کردن، توان؟ نتوان
ازان لب اوحدى گر بوسه اى بستد شبى پنهان
چه گويي؟ عالمى را زان خبر کردن، توان؟ نتوان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید