شماره ٦٠٩: قصه يار سبک روح نگفتم به گرانان

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
قصه يار سبک روح نگفتم به گرانان
که چنين حال نشايد که بگويند به آنان
اى که جان خواسته اى از من بيدل، بفرستم
جان چه چيزست؟ که زودش نفرستند به جانان
جان به تن باز رود کشته شمشير غمت را
در لحد نام تو گر بشنود از مرثيه خوانان
بر سر خوان خيال تو ز بس خون که بخورديم
پير گشتيم و ز ما صرفه ببردند جوانان
من به شيرين سخنى آب نمى يابم و کرده
بارها غارت حلواى لبت چرب زبانان
حال من پيش رقيبان تو دانى به چه ماند؟
قصه گرگ دهن بسته و انبوه شبانان
گر چه از مدعيان واقعه خود بنهفتم
هيچ پوشيده نشد بر نظر واقعه دانان
گر بخندد لب من عيب مکن هيچ، که حالى
مدتى هست که دل تنگم ازين تنگ دهانان
بر رخ چون سپرش تير نظر گر نفگندى
اوحدي، زخم چرا خوردى ازين سخت کمانان؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید