شماره ٦٠٧: تا برگذشت پيشم باز آن پرى خرامان

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا برگذشت پيشم باز آن پرى خرامان
نقش مرا فرو شست از لوح نيک نامان
اى همرهان، به منزل گر بازگشت باشد
با قوم ما بگوييد احوال دل به دامان
زين پيش جمع بودم و اکنون نمى گذارد
دستم به کار دانش، پايم بزير دامان
خوارى کند پياپى و آنگاه بر چه دلها؟
يارى کند دمادم و آنگاه با کدامان؟
در آتشم بسوزد هر ساعتى وليکن
بى حاصلست گفتن اسرار خود به خامان
ذوق تمام دارد گفتار من وليکن
نيکو نمى نشيند در طبع ناتمامان
روزى رقيب خود را گر بر گذر بينى
چندين لگد مزن، گو، در کار پست نامان
اى اوحدي، چه جويى از عشق نام نيکو؟
کز عشق هيچ کس را کارى نشد به سامان
از جور او شکايت چندين مکن، که اين جا
بسيار جور بينى از خواجه بر غلامان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید