شماره ٦٠٠: به نام ايزد! چه رويست اين؟ که حيرانند ازو حوران

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به نام ايزد! چه رويست اين؟ که حيرانند ازو حوران
چنين شيرين نباشد در سپاه خسرو توران
دلم نزديک آن آمد که: از درد تو خون گردد
ولى پوشيده ميدارم نشان دردش از دوران
بخندى چون مرا بينى که: خون ميگريم از عشقت
ز مثل اين خرابى ها چه غم دارند معموران؟
چو شاخ گل زر عنايى بهر دستى همى گردى
دريغ آمد مرا شمعى چنين در دست بى نوران
تو چندين شکر از تنگ دهان خود فرو ريزى
ندانستى که: از گرمى بجوش آيند محروران؟
طبيب خفته ما را همى بايد خبر کردن
که: امشب ساعتى بر هم نيامد چشم رنجوران
ز نوش حقه لعل تو چون شهدى طلب داردم
رقيبانت همى جوشند گرد من چو زنبوران
نظر بر منظر خوب تو تا کردم، دل خود را
تهى ميدارم از سوداى دلبندان و منظوران
مدار از اوحدى اميد دين دارى و مستورى
که عشقت پرده بر خواهد گرفت از کار مستوران



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید