شماره ٥٩٢: باغ بسان مصر شد از رخ يوسف سمن

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
باغ بسان مصر شد از رخ يوسف سمن
گشت روان ز هر طرف آب چو نيل در چمن
جامه توبه زشت شد، وقت کنار کشت شد
بر صفت بهشت شد، باغ، به صد هزار فن
عمر عزيز شد به سر، تخت عزيز گل نگر
بر سر سبزهاى تر، در بن شاخ نارون
لاله به موکب صبا، گفت: هزار مرحبا
غنچه خزيد در قبا، گل بدريد پيرهن
غلغل مرغ زندخوان، رفت به گوش زندگان
زنده دلي، مکن نهان، روى چو مرده در کفن
اى شده روى زرد دين، هيچ نچيده ورد دين
کى برسى به درد دين؟ جز به صفاى درد دن
هرچه بخواستى تويي، و آنچه نکاستى تويى
رو، که به راستى تويي، انجم اين دو انجمن
فرع تويى و اصل تو، جنس تويى و فصل تو
هجر تويى و وصل تو، گر برسى به خويشتن
اوحدي، از مکان او مگذر و آستان او
چون شده اى از آن او، لاف مزن ز ما و من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید