شماره ٥٧١: مشتاق يارم و به در يار مى روم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مشتاق يارم و به در يار مى روم
دلدارم اوست، در پى دلدار مى روم
تا بينم آفتاب رخ او ز روزنى
مانند سايه بر در و ديوار مى روم
او در ميان دايره خانه نقطه وار
من گرد خط کوچه چو پرگار مى روم
صدبار چون خليل مرا سوختند وباز
همچون کليم در پى ديدار مى روم
دوشم نشان دوست به بازار داده اند
عيبم مکن که بر سر بازار مى روم
با يادش ار برهنه به خارم برآورند
گويى که: بر حرير، نه بر خار مى روم
با صوفيان صومعه احوال من بگوى
کز خانقاه بر در خمار مى روم
از گردنم حمايل تسبيح برگشاى
امشب که من به بستن زنار مى روم
گويي: دليل چيست که خود شربتى نساخت؟
از پيش اين طبيب، که بيمار مى روم
بيچاره شد ز چاره کار من اوحدى
زانش وداع کردم و ناچار مى روم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید