شماره ٥٥٤: گر شبى چاره اين درد جدايى بکنم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر شبى چاره اين درد جدايى بکنم
از شب طره او روز نمايى بکنم
ور به دست آورم از شام دو زلفش گرهى
تا سحر بر رخ او غاليه سايى بکنم
سرزنش مى کندم عقل که: در عشق مپيچ
بروم چاره اين عقل ريايى بکنم
از براى سخن عقل خطايى باشد
که به ترک رخ آن ترک ختايى بکنم
گر مسخر شود آن روى چو خورشيد مرا
پادشاهى چه؟ که دعوى خدايى بکنم
هر چه باشد، ز دل و دانش و دين، گر خواهد
بدهم و آنچه مرا نيست گدايى بکنم
از جدايى شدم آشفته و اندر همه شهر
مددى نيست که تدبير جدايى بکنم
صبر گويند: بکن، صبر به دل شايد کرد
چون مرا نيست دلي، صبر کجايى بکنم؟
اوحدى وار اگر آن زلف دو تا بگذارد
زود يکتا شوم و ترک دوتايى بکنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید