شماره ٥٤٠: به تازه باد جدايى گلى ببرد ز باغم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به تازه باد جدايى گلى ببرد ز باغم
که همچو بلبل مسکين از آن به درد و به داغم
اگر حديث مشوش کنم بديع نباشد
که از فراق عزيزان مشوشست دماغم
مرا مبر به تفرج، مکن حديث تماشا
که بر جمال رخ او، نه مرد گلشن و راغم
چراغ خويش به آتش گرفتمى همه وقتى
چه آتشست جدايي؟ کزان بمرد چراغم
از آنزمان که ببستند باغ وصل ترا در
نه ميل بود به صحرا، نه دل کشيد به باغم
هميشه با دل فارغ نشستمى من و اکنون
خيال روى تو فرصت نمى دهد به فراغم
چو اوحدى گرو از بلبلان اگر چه ببردم
ز هجرت، اى گل رنگين، زبان گرفته چو زاغم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید