شماره ٥٢٥: به غم خويش چنان شيفته کردى بازم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به غم خويش چنان شيفته کردى بازم
کز خيال تو به خود نيز نمى پردازم
هر که از ناله شبگير من آگاه شود
هيچ شک نيست که چون روز بداند رازم
گفته بودي: خبرى ده، که ز هجرم چوني؟
آن چنانم که ببينى و ندانى بازم
عهد کردى که: نسوزى به غم خويش مرا
هيچ غم نيست، تو مى سوز، که من ميسازم
بعد ازين با رخ خوب تو نظر خواهم باخت
گو: همه شهر بدانند که: شاهد بازم
آن چنان بر دل من ناز تو خوش مى آيد
که حلالت نکنم گر نکشى از نازم
اگر از دام خودم نيز خلاصى بخشى
هم به خاک سر کوى تو بود پروازم
اوحدى گر نه چو پروانه بسوزد روزى
پيش روى تو چو شمعش به شبى بگذارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید