شماره ٥٢٢: صد بار ز مهرت ار بميرم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
صد بار ز مهرت ار بميرم
يک ذره دل از تو بر نگيرم
از شهرم اگر برون کنى سهل
بيرون مگذار از ضميرم
از من نسزد شکايت تو
گر خار نهى و گر حريرم
اى کاج! مرا نسوختى هجر
دانند که بنده اسيرم
ياد از تن همچو شيرش، اى دل
کم کن، که نه يوز اين پنيرم
من نشکنم اين خمار هرگز
کز عشق سرشته شد خميرم
چون درد تو نيست هيچ دردى
زان هيچ دوا نمى پذيرم
بر گور من ار گذر کنى تو
برخيزم و دامنت بگيرم
دوشم به فلک رسيد ناله
و امروز به چرخ شد نفيرم
گر پير شود سرم چه سودست؟
چون دل نشود مريد پيرم
حال دل من بکس مگوييد
کين نامه غلط کند دبيرم
از مهر تو بست چرخ نقشم
با عشق تو داد دايه شيرم
بگذار به محنت اوحدى را
گو من ز محبتت بميرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید