شماره ٥١٥: منازل سفرت پيش ديده مى آرم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
منازل سفرت پيش ديده مى آرم
اگر چه هيچ به منزل نمى رسد بارم
گياه مهر برويد ز خاک منزل تو
که من ز ديده برو آب مهر مى بارم
از آن به روز وداعت نهان شدم ز نظر
کز آب چشم روان فاش ميشد اسرارم
مجال آمدن و پاى راه رفتن نيست
که رخت خويش بر آن خاک آستان دارم
به روز گويمت: امشب به خواب خواهم ديد
چو شب شود همه شب تا به روز بيدارم
گرم به روز قرارست يا به شب بى تو
ز روز وصل و شب صحبت تو بيزارم
به جاى آنم، اگر بر دلم ببخشايند
که دل بدادم و از درد بيدلى زارم
مرا به خوان وز درد فراق هيچ مپرس
که آب ديده نيابت کند ز گفتارم
ببر ز من طمع طوع و بندگي، که هنوز
بدان کمند که افگنده اى گرفتارم
بتاب دوزخ هجران تمام خواهم سوخت
اگر سبک نبدى در بهشت ديدارم
تويى ز مردم چشمم عزيزتر، گر چه
من از براى تو در چشم مردمان خوارم
دل از رکاب تو خالى نمى شود بارى
اگر چه نيست بر آن در چو اوحدى بارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید