شماره ٥١٠: به دکان مى فروشان گروست هر چه دارم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به دکان مى فروشان گروست هر چه دارم
همه خنب ها تهى گشت و هنوز در خمارم
ز گريزپايى من چو خبر به خانه آمد
نتوان به خانه رفتن، که ز خواجه شرم دارم
ز جهانيان برآمد خبرم به مى پرستى
کس ازين خبر ندارد که چه رند خاکسارم؟
سر بد پسندم آخر که چه فتنه کرد، ديدى
دل کژ گمان من بين که: هنوز اميدوارم
دل و دين و دانشى را، که به عمر حاصل آمد
همه کردم اندرين کار و بدان که: در چه کارم؟
مگرم دهند راهى به کليساى گبران
که به خانقاه رفتم شب و کس نداد بارم
خبر عنايت او ز کسى شبى شنيدم
به اميد آن عنايت شب و روز مى گذارم
به قيامت ار برآيد تن من ز خاک محشر
دل من ز شرمسارى نهلد که: سر برآرم
بر اوحدى مگوييد دگر حکايت من
چو نماند رخت و بارى که به اوحدى سپارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید