شماره ٥٠٨: عمريست تا ز دست غمت جامه مى درم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عمريست تا ز دست غمت جامه مى درم
دستم بگير، تا مگر از عمر برخورم
يادم نمى کنى تو به عمر و نمى رود
ياد تو از خيال و خيال تو از سرم
رفت از فراق روى تو عمرم به سر، ولى
پايم نمى رود که ز پيش تو بگذرم
مى بايدم خزينه قارون و عمر نوح
تا دولت وصال تو گردد ميسرم
چون عمر گل دو هفته وفاى تو بيش نيست
اى گل، تو اين دو هفته مبر سايه از سرم
عمر عزيز و جان گرامى تويى مرا
اى عمر و جان، تو دور چرا باشى از برم؟
گيتى بسان عمر مرا گو: فرو نورد
گر در بسيط خاک بغير تو بنگرم
عمرى دگر ببايد و شلتاق عالمى
تا گنج غارتى چو تو باز آيد از درم
شيرين ترى ز عمر و من اندر فراق تو
فرهادوار محنت و تلخى همى برم
اى عمر عاريت، مکن از پيش من کنار
تا در کنار خويش چو جانت بپرورم
گر اوحدى به سيم سخن عمر مى خرد
من عمر مى فروشم و وصل تو مى خرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید