شماره ٤٩٣: هر چند به کوى او ديرست که پى بردم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر چند به کوى او ديرست که پى بردم
بسيار بگرديدم تا راه بوى بردم
تا خلق ندانندم وز چشم نرانندم
صد بار سر خود را از رشد به غى بردم
گو: دست فرو شوييد از من دو جهان، زيرا
دست از دو جهان شستم، تا دست به مى بردم
مجنون ز رخ ليلى از مرگ نينديشد
از خويش به مردم من، پس رخت بحى بردم
با شاه به شهريور تقرير توان کردن
اين زحمت دم سردى کز بهمن و دى بردم
زين سايه توان گشتن همسايه نور او
زيرا که به خورشيدش من راه به فى بردم
خدمت چو نکو کردم، از خدمت آن سلطان
هم جام به جم دادم، هم تاج زکى بردم
دل در پى «لا» و «هو» گم گشت، دل خود را
از«لا» چو طلب کردم، «هو» گفت که، هى بردم!
گر محتسب شهرم تعزير کند، شايد
اکنون که به باغستان چنگ و دف و نى بردم
بهرام و زحل بگذار، از جدى و حمل بگذر
کامشب علم قطبى بر بام جدى بردم
آن بار چو اصفاهان از اوحدى آسودم
کان بار ز اصفاهان تا خانه جى بردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید