شماره ٤٩٠: معراج ما به روح و روان بود صبح دم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
معراج ما به روح و روان بود صبح دم
ديدار ما به ديده جان بود صبح دم
آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز
از چشم غير اگرچه نهان بود صبح دم
چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت
پرواز من برون ز جهان بود صبح دم
با جبرئيل عقل روانم، که شاد باد،
از رفرف دماغ روان بود صبح دم
جايى رسيد فکرم و بگذشت، کندرو
روح القدس کشيده عنان بود صبح دم
طاوس جانم از هوس منتهاى وصل
بر شاخ سدره جلوه کنان بود صبح دم
دريافتم ز قرب مکانى و منزلى
کان جانه منزل و نه مکان بود صبح دم
انديشها که وهم هراسنده کرده بود
با شوق گفتنم نه چنان بود صبح دم
و آن سودها که نفس هوس پيشه جمع داشت
در کوى عشق جمله زيان بود صبح دم
او خود ثناى خود به خودى گفت: کاوحدى
از وصف حال کند زبان بود صبح دم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید