شماره ٤٧٨: من از ديوانگى خالى نخواهم بود تا هستم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من از ديوانگى خالى نخواهم بود تا هستم
که رويت ميکند هشيار و بويت ميکند مستم
صدم دشمن به شمشير ملامت خون همى ريزد
کدامين را توانم زد؟ که نه تيرست و نه شستم
سر خود را فدا کردم گل يک وصل ناچيده
نميدانم چه خارست اين که من در پاى خود جستم؟
غم و اندوه در عشقش فراوانم به دست آيد
همين صبرست و تن داري، که کمتر مى دهد دستم
خبر دارم: نيايد گفت از آيين وفادارى
اگر با ياد روى او خبر دارم که من هستم
به عهد دست سيمينش تو خاموشى مجوى از من
کزين دستم که مى بينى به صد فرياد از آن دستم
بسان اوحدى روزى در آويزم به زلف او
گرش بوسيدم آسودم، ورم کشتند خود رستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید