شماره ٤٧٥: اى زاهد مستور، زمن دور، که مستم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى زاهد مستور، زمن دور، که مستم
با توبه خود باش، که من توبه شکستم
زنار ببندى تو و پس خرقه بپوشى
من خرقه پوشيده به زنار ببستم
همتاى بت من به جهان هيچ بتى نيست
هر بت که بدين نقش بود من بپرستم
فرداى قيامت که سر از خاک برآرم
جز خاک در او نبود جاى نشستم
دست من و دامان شما، هر چه ببينيد
جز حلقه آن در، بستانيد ز دستم
بر گرد من ار دانه و داميست عجب نيست
روزى دو، که مرغ قفس و ماهى شستم
در سر هوس اوست، به هر گوشه که باشم
در دل طرب اوست، به هر گونه که هستم
بارم نتوان برد، که مسکين و غريبم
خوارم نتوان کرد که افتاده و پستم
باشد سخنم حلقه به گوش همه دلها
چون حلقه به گوش سخن روز الستم
پنهان شدم از خلق وز خلق خلق او
خلقم چو بديدند و بجستند بجستم
دوش اوحدى از زهد سخت گفت و من از عشق
القصه، من از غصه او نيز برستم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید