شماره ٤٤٩: ما به ابد مى بريم عشق ترا از ازل

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ما به ابد مى بريم عشق ترا از ازل
در همه عالم که ديد عشق چنين بى خلل؟
از سر من شور تو هيچ نيايد برون
گر چه سر آيد زمان ور چه در آيد اجل
هيچ کسم، گر بدل بر تو گزينم به دل
هيچ کسى خود بدل بر تو گزيند بدل؟
شمع لبت را بديد، مهر گرفت از عقيق
موم دهانت بديد مهر گرفت از عسل
راهرو عقل را زلف تو دارالامان
کار کن روح را لطف تو بيت العمل
بوده ز جور تو ما در همه وقتى زبون
گشته به مهر تو ما در همه گيتى مثل
ماه شبستان تو مورچه وتخت جم
وصل تو و جان ما يوسف و سيم دغل
زلف تو تن را نوشت سوره نون بر ورق
قد تو دل را نهاد لوح الف در بغل
چشم مرا از لبت نيست گزيرى که، هست
لعل لبت را شکر، چشم سرم را سبل
فوت نشد نکته اى از کشش و از جسش
با لب و زلف ترا مرتبه عقد و حل
اوحدى از دير باز فتنه تست، اى غزال
تا نشود نااميد زود نيوش اين غزل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید