شماره ٤٤٢: گر بنگرى در آينه روزى صفاى خويش

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر بنگرى در آينه روزى صفاى خويش
اى بس که بى خبر بدوى در قفاى خويش
ما را زبان ز وصف و ثناى تو کند شد
دم در کشيم، تا تو بگويى ثناى خويش
منگر در آب و آينه زنهار! بعد ازين
تا نازنين دلت نشود مبتلاى خويش
معذور دار، اگر قمرت گفته ام، که من
مستم، حديث مست نباشد بجاى خويش
ما را تويى ز هر دو جهان خويش و آشنا
بيگانگى چنين مکن، اى آشناى خويش
يک روز پيرهن ز فراقت قبا کنم
وانگه به قاصدان تو بخشم قباى خويش
چون گشت اوحدى ز دل و جان گداى تو
اى محتشم، نگاه کن اندر گداى خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید