شماره ٤٣١: ديده گر لايق آن نيست که منزل کنمش

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ديده گر لايق آن نيست که منزل کنمش
چاره اى نيست بجز جاى که در دل کنمش
ساربانا، شتر دوست کدامست؟ بدار
تا زمين بوس رخ و سجده محمل کنمش
آفتاب ار چه به رخسار جهانگيرى کرد
نتوانم که بدان چهره مقابل کنمش
مى زنم بر سر خود دست به خون آلوده
چون مدد نيست که در گردن قاتل کنمش
دلبرا، مهر تو چون در دل من مهر گرفت
چون توانم که بر اندازم و باطل کنمش؟
مشکلاتى که ز زلف تو مرا پيش آمد
تو مپندار که تا حل نکنى حل کنمش
دست خود ميگزم از حيف و ببوسم بسيار
گر شبى در بر و دوش تو حمايل کنمش
دل، که ديوانه زنجير سر زلف تو شد
اى پريچهره، نگويي: به چه عاقل کنمش؟
اوحدى گر ز تو رنجى بکشد باکى نيست
تا رياضت نکشد چون به تو واصل کنمش؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید