شماره ٤٢٨: چو نام او همى گويى به نام خود قلم در کش

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چو نام او همى گويى به نام خود قلم در کش
ورش دانسته اي، زنهار! خامش باش و دم درکش
ازآن بى چون و چند ار تو نشانى يافتى اين جا
ز کوى چند و چون بگذر، زبان از بيش و کم در کش
فراغى گر همى خواهي، چراغى از وفا بر کن
به باغ آن پرى نه روى و داغ آن صنم در کش
چو با زنار عشق او صبوحى کرد روح تو
دلت را خاجها بر رخ ز نيل درد و غم در کش
ز دست عشق شهر آشوب اگر دادى هميخواهى
سر آشفته خود را به پاى آن علم درکش
چو در وصل مى جويى در صحبت ببند اول
پس آنگه کشتى حاجت به درياى کرم درکش
ترا وقتى که او خواند، به راهى رو که او داند
چو رفتى دامن اخفا به آثار قدم درکش
از آن و اين چه مى لافي؟ طلب کن شربت شافى
ز کفر و دين مى صافي، بياميز و بهم در کش
به بوى جام يکرنگي، چو شد دور از تو دلتنگى
ازل را با ابد ضم کن، حدث را با قدم درکش
ز تلخ يار شيرين لب نشايد رخ ترش کردن
گرت جام شفا بخشند و کرکاس الم، در کش
اگر گوش تو مى خواهد نواى خسروانيها
به بزم اوحدى آى و شراب از جام جم در کش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید