شماره ٤٢٣: نسپردم از خرابى دل خود به چشم مستش

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نسپردم از خرابى دل خود به چشم مستش
ور زانکه مى سپردم در حال مى شکستش
نقاش دوربين را از دست بر نيايد
نقش دگر نهادن پيش نگار دستش
کى در کنارم آيد؟ چو زان ميان لاغر
در چشم من نيايد غير از کمر، که بستش
هر کس که ديد روزى از دور صورت او
نزديک دوربينان دورست باز رستش
در سالها نيايد روزى به پرسش ما
ور ساعتى بيايد يک دم بود نشستش
جز روى او نباشد قنديل شب نشينان
جز کوى او نباشد محراب بت پرستش
ني، پاى بر نياورد از دامش اوحدي، کو
سر نيز بر نياورد از نيستى که هستش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید