شماره ٤١٦: در ضمير ما نميگنجد بغير از دوست کس

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در ضمير ما نميگنجد بغير از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس
ياد ميدار آنکه: هستى هر نفس با ديگرى
اى که بى ياد تو هرگز بر نياوردم نفس
ميروى چون شمع و خلقى از پس و پيشت روان
نى غلط گفتم، نباشد شمع را خود پيش و پس
غافلست آنکو به شمشير از تو مى پيچد عنان
قندرا لذت مگر نيکو نميداند مگس؟
کويت از اشکم چو دريا گشت و ميترسم از آنک
بر سر ايند اين رقيبان سبکبارت چو خس
يار گندم گون بما گر ميل کردى نيم جو
هر دو عالم پيش چشم ما نمودى يک عدس
خاطرم وقتى هوس کردى که: بيند چيزها
تا ترا ديدم، نکردم جز به ديدارت هوس
ديگران را از عسس گر شب خيالى در سرست
من چنانم کز خيالم باز نشناسد عسس
اوحدي، راهش به پاى لاشه لنگ تو نيست
بعد ازين بنشين که گردى بر نخيزد زين فرس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید