شماره ٤٠٥: منم غريب ديار تو، اى غريب نواز

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
منم غريب ديار تو، اى غريب نواز
دمى به حال غريب ديار خود پرداز
بهر کمند که خواهى بگير و بازم بند
به شرط آنکه ز کارم نظر نگيرى باز
گرم چو خاک زمين خوار مى کنى سهلست
چو خاک مى کن و بر خاک سايه مى انداز
درون سينه دلم چون کبوتران بتپد
چه آتشست که در جان من نهادى باز؟
هواى قد بلند تو مى کند دل من
تو دست کوته من بين و آرزوى دراز!
بر آستين خيالت همى دهم بوسه
بر آستان وصالت مرا چو نيست جواز
هزار ديده به روى تو ناظرند و تو خود
نظر به روى کسى بر نمى کنى از ناز
اگر بسوزدت، اى دل، ز درد ناله مکن
دم از محبت او مى زني، بسوز و بساز
حديث درد من، اى مدعي، نه امروزست
که اوحدى ز ازل بود رند و شاهد باز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید