شماره ٣٩٩: شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالاى چو تير

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شهر بگرفت آن کمان ابرو به بالاى چو تير
خسروان را جاى تشويشست ازان اقليم گير
بردمش پيش اميري، تا بخواهم داد ازو
چون بديد او را، ز من آشفته دل تر شد امير
هر دبيرى را که فرمايم نبشتن نامه اى
پيش او جز شرح حال خويش ننويسد دبير
آن تن همچون خمير سيم و آن موى دراز
کرد باريکم چو مويى کش برآرند از خمير
ميل عاشق چون کند دلبر؟ چو نپسندد رقيب
داد مسکين کى دهد سلطان؟ چو نگذارد وزير
در دل او عاقبت يک روز تاثيرى کند
ناله و آهى که هر شب ميرسانم تا اثير
هر که همچون اوحدى خود را نخواهد مبتلا
گو: نظر کمتر فکن بر روى يار بى نظير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید