شماره ٣٩٣: اى دل، بيا و در رخ آن حور مى نگر

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى دل، بيا و در رخ آن حور مى نگر
بفگن حجاب ظلمت و در نور مى نگر
برخيز و از شراب غمش مست گرد و باز
بنشين، در آن دو نرگس مخمور مى نگر
يارى که دل ز ديدن او تازه مى شود
مستورگو: مباش، مستور مى نگر
بر خوان عشق حاجت دست دراز نيست
کوته نظر مباش و بهمنشور مى نگر
وقتى که انگبين وصالش کنند بخش
خوى مگس مگير و چو زنبور مى نگر
تنگ شکر به سرد مزاجان بمان و تو
از گوشه اى چو مردم محرور مى نگر
همچون سگ حريص مکن قصد گردران
قصاب را ببين و به ساطور مى نگر
علت حجاب مى شود اندر ميان خلق
دست از طمع بدار و به فغفور مى نگر
نزديک بار اگر ندهندت مجال قرب
بنشين و همچو اوحدى از دور مى نگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید