شماره ٣٨٩: دلبر من بر گذشت همچو بهارى دگر

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلبر من بر گذشت همچو بهارى دگر
بر رخش از هفت ونه، نقش و نگارى دگر
گفتمش: اى جان، بيا، دست به يارى بده
گفت: نيارم، که هست به ز تو يارى دگر
گفتمش: آخر مکن بيش کنار از برم
گفت: دلم مى کند ميل کنارى دگر
گفتمش: از هجر تو گشت نهارم چو ليل
گفت: ازين پيش بود ليل و نهارى دگر
گفتمش: از وصل تو آن من خسته کو؟
گفت که: فردا کنم بر تو گذارى دگر
گفتمش: امروز کن، گر گذرى ميکنى
گفت که: فردا کنم بر تو گذارى دگر
گفتمش: از کار تو نيک فرو مانده ام
گفت: برو بعد ازين در پى کارى دگر
گفتمش: اى بى وفا، عهد همين بود و مهر؟
گفت که: مى آورند چند قطارى دگر
گفتمش: آن دل که من پيش تو دارم، بده
گفت: به از من ببين مظلمه دارى دگر
گفتمش: ار ديگرى عاشق زارم کند؟
گفت: به دست آورم عاشق زارى دگر
گفتمش: ار اوحدى نيست شود در غمت
گفت: به از اوحدى هست هزارى دگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید