شماره ٣٨٨: من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر
کين زمان ميخوردم و در حال مى خواهم دگر
محنت من جمله از عشقست و رنج از آگهى
باده اى در ده، که عقلم هست و آگاهم دگر
رحم بر گمراه و سرگردان نگفتي: واجبست؟
رحمتى بر من، که سرگردان و گمراهم دگر
مدتى در بسته بودم ديده از ديدار خواب
صورت او در خيال آمد ز ناگاهم دگر
روى گندم گون او با من نمى دانم چه کرد؟
اين همى دانم که: همچون کاه مى کاهم دگر
با زنخدانش مرا ميليست، مى دانم که: زود
خواهد افگندن به بازى اندر آن چاهم دگر
هم ببخشيدى دلش بر ناله شبهاى من
گر به گوش او رسيدى ناله و آهم دگر
من که بر عشقم بريدستند ناف از کودکى
چون توان از عشق ببريدن با کراهم دگر؟
اوحدى امسال اگر آهنگ رفتن مى کند
گو: سفر مى کن، که من حيران آن ماهم دگر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید