شماره ٣٧٨: وقت گلست، اى غلام، روز مى است، اى پسر

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وقت گلست، اى غلام، روز مى است، اى پسر
شيشه بيار و قدح، پسته بريز و شکر
جامه زهدي، که بود بر تن ما، تنگ شد
باده صافى بيار، جامه صوفى ببر
اى صنم چنگ ساز، تن چه زني؟ رود زن
اى بت عاشق نواز، غم چه خوري؟ باده خور
مى که تو دارى به کف روزى و مقسوم تست
تا نخورى قسم خود وعده نيايد به سر
چون به يقين خورد نيست روزى خود را، تو نيز
دير چه پايي؟ بنوش، تا برسى زودتر
اى که ميان بسته اى باز به خون ريز ما
چند ز مسکين کشي؟ کار ندارى دگر؟
بار تو من برده ام، بر دگرى مى خورد
رنج زيادت ببين، کار سعادت نگر
روز و شبم بردرت، ديده به اميد تو
از در وصلى درآي، تا ندوم دربدر
در دل من سوز عشق شعله زن آمد و ليک
زانچه مرا در دلست هيچ ندارى خبر
باده بياور، که هيچ توبه نخواهند کرد
مدعى از وعظ خشک، اوحدى از شعر تر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید