شماره ٣٦٤: هر کرا چون تو پريزاده ز در باز آيد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر کرا چون تو پريزاده ز در باز آيد
به سرش سايه اقبال و ظفر باز آيد
کور اگر خاک سر کوى تو درد ديده کشد
هيچ شک نيست که نورش به بصر باز آيد
کافر، از بهر چنين بت که تويي؛ نيست عجب
کز پرستيدن خورشيد و قمر باز آيد
هر که ديدار ترا ديد و سفر کرد از شهر
هيچ سودش نکند تا ز سفر باز آيد
آفتاب از سر هر کوچه که بيند رويت
شرمش آيد که بدان کوچه دگر بازآيد
عاشقى را که برانند ز پيشت به قفا
راستى بى قدمست ار نه به سر باز آيد
نه هواى لب و چشم تو مرا صيد تو کرد
طفل باشد که به بادام و شکر باز آيد
بيدلى را که ز پيوند رخت منع کنند
در چه بندد دل خويش؟ از تو اگر باز آيد
زين جهان اوحدى ار رخت بقا دربندد
زان جهانش، چو بپرسى تو خبر، باز آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید