شماره ٣٦٢: مرا گر ز وصل تو رنگى برآيد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مرا گر ز وصل تو رنگى برآيد
رها کن، که نامم به ننگى برآيد
عجب دان که از کارگاه ملاحت
جهان را بينگ توينگى برآيد
بسى قرن بايد که از باغ خوبى
نهالى چنين شوخ شنگى برآيد
چنان شکري، کز دهان تو خيزد
مپندار کز هيچ تنگى برآيد
از آن زلف مشکين اگر دام سازى
ز هر حلقه اى پالهنگى برآيد
به اميد صلح و کنار تو خواهم
که هر شب مرا با تو جنگى برآيد
ز چنگت غمت هر دمى ناله من
به زارى چو آواز چنگى برآيد
کمان جفا ميکشى سخت و ترسم
گريزان شوى چون خدنگى برآيد
بدو نام قربان من کرده باشى
گر از کيش جورت ترنگى برآيد
سراسيمه، گفتي: ندانم چرايي؟
بداني، چو پايت به سنگى برآيد
صبورى کند اوحدي، کين تمنا
از آن نيست کو بى درنگى برآيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید