هر که با عارض زيباى تو خوکرده بود
گر دمى با تو برآرد نه نکو کرده بود
گر به مشک ختنى ميل کند عين خطاست
هر که او چين سر زلف تو بو کرده بود
پيش چو گان سر زلف تو آن يارد گشت
که بر زخم جفا صبر چو گو کرده بود
بارها زلف تو، دانم، که بر روى تو خود
شرح سوداى مرا موى به مو کرده بود
کاسه سر ز تمناى تو خالى نکنم
و گرم کوزه گر از خاک سبو کرده بود
هر دلى کان نشود نرم بسوز غم تو
نه دلست آن، مگر از آهن و رو کرده بود
اوحدى گر ز فراق تو ننالد چه کند؟
در همه عمر چو با وصل تو خو کرده بود