شماره ٣٣٥: دل به خيالى دگر خانه جدا کرده بود

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل به خيالى دگر خانه جدا کرده بود
ورنه چنان منزلى از چه رها کرده بود؟
رفت ز پند خرد در وطن دام و دد
تا بنمايد به خود هر چه خدا کرده بود
معنى خود عرضه کرد بر من و ديدم درو
صورت هر نقش کو بود و مرا کرده بود
در سفر هجر او تا نشود دل ملول
باز ز هر جانبى روى فرا کرده بود
شد دل ما زين سفر کار کن و کارگر
ورنه به جايى دگر کار کجا کرده بود؟
گر چه به هر باغ بس لاله و گل ريخته
ور چه به هر خانه پر برگ و نوا کرده بود
ديده ز خاک درش هيچ هوايى نکرد
ديد که جز باد نيست هر چه هوا کرده بود
اين خرد ناسزا راه ندانست برد
ورنه رخش، هر چه کرد بس بسزا کرده بود
گر چه به نقدى که هست سود نکردم به دست
خواجه، کرم کار تست، بنده خطا کرده بود
هيچ گرفتى نکرد بر غلط فعل ما
نسبت اين فعلها گر چه بما کرده بود
کرد به طاعت بها: جنت وصل و لقا
ليک ببخشيد باز، هر چه بها کرده بود
روى دل ما نديد، هيچ نياورد ياد
زانچه تن ناخلف فوت و فنا کرده بود
عاشق دل خرقه اى داشت ز سر ازل
چون به ابد باز شد خرقه قبا کرده بود
عشق درآمد به کار و آخر و برداشت بار
ورنه خرد رنج تن جمله هبا کرده بود
مادر دوران به ما شربت مهرى نداد
تا پدر از بهر ما خود چه دعا کرده بود؟
ميوه دلها نشد جز سخن اوحدى
کز همه باغ اين درخت نشو و نما کرده بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید