شماره ٣٣٤: من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟
يا چه گويم که نه در لوح و بيان تو بود؟
سخن لب، که تو داري، نتوانم گفتن
ور بگويم سخنى هم ز زبان تو بود
هر زمانم به جهانى دگر اندازي، ليک
نروم جز به جهانى که جهان تو بود
تن و دل گر به فداى تو کند چندان نيست
خاصه آن کش دل و تن زنده به جان تو بود
نگذارى که ببوسد لبم آن پاى و رکاب
اى خوش آن بوسه که بر دست و عنان تو بود!
چون نشانى بنماند ز تن من بر خاک
دل تنگم به همان مهر و نشان تو بود
جان خود را سپر تير بلا خواهم ساخت
اگر آن تير، که آيد ز کمان تو بود
چون بپوسد تن من گوش و روانى که مراست
بر ورود خبر و حکم روان تو بود
هر چه آرند به بازار دو کون، از نيکى
همه، چون نيک ببنيني، ز دکان تو بود
ديده در کل مکان گر چه ترا مى بيند
من نخواهم که بجز ديده مکان تو بود
مى کنم ذکر تو پيوسته به قلب و به لسان
خنک آن قلب که مذکور لسان تو بود
نيست غم سر دل اوحدى ار گردد فاش
چو دلش حافظ اسرار نهان تو بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید