شماره ٣٢٦: آن روز کو که روى غم اندر زوال بود؟

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن روز کو که روى غم اندر زوال بود؟
با او مرا به بوسه جواب و سؤال بود
با آن رخ چو ماه و جبين چو مشترى
هر ساعتم ز روى وفا اتصال بود
از روز وصل در شب هجر او فتاده ام
آه! آن زمان کجا شد و باز اين چه حال بود؟
بر من چه شب گذشت ز هجران يار دوش؟
نه نه، شبش چگونه توان گفت؟سال بود
گفتم که: بى رخش بتوان بود مدتى
خود بى رخش بديدم و بودن محال بود
آن بى وفا نگر که: جدا گشت و خود نگفت
روزى دلى ربوده اين زلف و خال بود
اى اوحدي، بريدن ازان زلف همچو جيم
ديدى که بر بلاى دل خسته دال بود؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید