شماره ٣٢٤: دوشم از وصل کار چون زر بود

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوشم از وصل کار چون زر بود
تا به روز آن نگار در بر بود
جام در دست و يار در پهلو
عشق در جان و شور در سر بود
گل و شکر بهم فرو کرده
وز دگر چيزها که در خور بود
با چنان رخ ز گل که گويد باز؟
با چنان لب چه جاى شکر بود؟
زلف مشکين بر آتش رخ او
خوشتر از صد هزار عنبر بود
من و دلدار و مطربى سه به سه
چارمى حارسى که بردر بود
شب کوتاه روز ما بر کرد
ور نه بس کار ها ميسر بود
مطرب از شعرها که ميپرداخت
سخن اوحدى عجب تر بود
گر چه عيسى دمى نمود او نيز
نيم شب در ميانه سر خر بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید