شماره ٣٢٠: آنرا که چون تو لاله رخى در سرا بود

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آنرا که چون تو لاله رخى در سرا بود
ميلش به ديدن گل و سوسن چرا بود؟
سرو و سمن به قد تو مانند و روى تو
گر سرو با کلاه و سمن در قبا بود
در پاى خود کشى به ستم هر دمى مرا
بيچاره عاشقى که به دست شما بود
با اين کمان و دست که ما راست، پيش تو
گر تير بر نشانه زنيم از قضا بود
بارى روا کن از دهن خويش کام من
زان پس گرم به جور بسوزى روا بود
يا زلف را مهل که کند قصد خون من
يا بوسه اى بده که مرا خون بها بود
يک دم دلم ز درد تو خالى نمى شود
من دل نديده ام که چنين مبتلا بود
گويي: به صبر چاره کن اين روز عشق را
آخر به روز عشق صبورى کجا بود؟
نام دوا مبر بر عاشق، که مرگ به
رنجور عشق را که نظر بر دوا بود
گفتي: شنيده ام سخن اوحدي، عجب!
کس چشم آن نداشت که گوشت به ما بود
گر زانکه خون من بخورى از تو طرفه نيست
کان کو غم شما خورد اينش سزا بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید