شماره ٣١٨: چون دو زلفش سر بر آن رخسار گلگون مى نهند

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چون دو زلفش سر بر آن رخسار گلگون مى نهند
آه و اشک من سر اندر کوه و هامون مى نهند
از لب چون خون و آن روى چو آتش هر دمى
اين دل شوريده را در آتش و خون مى نهند
دور بينانى که ديدند آب خيز چشم من
دامنم را چون کنار آب جيحون مى نهند
ساقيان مجلس عشق از براى قتل ما
در لب خود نوش و اندر باده افيون مى نهند
در دل ما جاى دارند اين شگرفان روز و شب
گر چه ما را از ميان کار بيرون مى نهند
مدعى گفت: اوحدى باز آمدست از عشق او
زير ديگ عشق او خود آتش اکنون مى نهند
قصه دلسوز ما قومى که ديدند، اى عجب!
بر دل ما تهمت آسودگى چون مى نهند؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید