شماره ٢٩٥: جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند
نقل منه، که او دگر کم سخن علف کند
اشتر من به ناخوشى سر ننهد گرش کشى
اى که مهار مى کشي، عفو کنش چو عف کند
شور سرست و خيره سر، خار گرست و شيره خور
محو شوند شور و شر، آتش او چو تف کند
گر به گزش در افگني، سنگ و گزت بهم زند
ور به رزش در آوري، غوره و رز تلف کند
کار دلم ز دست شد، مى خور و مى پرست شد
ناخردى که مست شد، کى خردش خلف کند؟
بر شترست رخت من، اى دل نيک بخت من
ايست مکن، چو قافله روى در آنطرف کند
آن عربى سوار ما، گر طلبد شکار ما
تن بر تير و شست او ديده و جان هدف کند
تا ز پى اين پيادگان، باز جهند و مادگان
بانگ زن آن دليل را، تا صفت نجف کند
آن صنم قريش کو؟ مايه کام و عيش کو؟
تا من خوف ديده را،دعوت « لاتخف » کند
بر عرفات حضرتش، من چو وقوف يافتم
کيست که در حضور من دعوى « من عرف » کند؟
مطرب اوحدي، بخوان اين غزل از زبان او
تا دل و جان خويش را بر سر ناى و دف کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید