شماره ٢٧٨: کيست کز آن بت بمن خبر برساند؟

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کيست کز آن بت بمن خبر برساند؟
گر نبود نامه اي، زبر برساند
گرم روى کو؟ که پيش اين نفس سرد
خشک سلامى به چشم تر برساند
بوسه دهم آستين آنکه سر من
باز بر آن آستان در برساند
باد تواند درو رسيد، سلامش
من برسانم به باد، اگر برساند
زان سر زلف، ار چه نشنود سخن من
هر چه شنيدست سر به سر برساند
حال بنا گوش او به شرح بگويد
چونکه به گوشم رسد، دگر برساند
بر در شيرين، چو ديد حالت فرهاد
قصه افتادن از کمر برساند
کيست که مشتاق را دو دست بگيرد؟
وز پى هجران به يک دگر برساند
دل به صبا دادم و نبرد سلامى
جان بدهم، تا که بى جگر برساند
از لبش آن بوى دل شکر چو رسانيد
از دهنش نيز گل شکر برساند
باد صبا را هزار بار چو گفتم:
يک سخن اوحدى مگر برساند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید