شماره ٢٧٣: عمرى که نه با تست کسش عمر نخواند

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عمرى که نه با تست کسش عمر نخواند
آنرا که تو در دام کشى کس نرهاند
گر بر تن مجنون تو صد سلسله باشد
چون رخ بنمايى همه در هم گسلاند
زين دل مطلب صبر، که از روى تو دورى
مشکل بتوان کردن و او خود نتواند
از طالع خود بر سرگنجى بنشينم
روزى اگرم با تو به کنجى بنشاند
دادم دل خود را بدو چشم تو وليکن
کس نيست که از چشم تو دادم بستاند
از گردش ايام توقع نه چنين بود
کم زهر فراق تو چنين زود چشاند
دل بود که از واقعه من خبرى داشت
و آن به که خود اين واقعه دل نيز نداند
از غم نتوانم که نويسم سخن خود
ور نيز نويسم سخن خود، که رساند؟
پندار که: صد نامه و قاصد بفرستم
در شهر شما قصه درويش که خواند؟
دل در لب شيرين تو بست اوحدي، اى جان
مگذار که ايام به تلخى گذراند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید