شماره ٢٥١: گل ز روى او شرمسار شد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گل ز روى او شرمسار شد
دل چو موى او بى قرار شد
ماه بر زمينش نهاده رخ
چون بر اسب خوبى سوار شد
وانکه ديد روى نگار من
ز اشک ديده رويش نگار شد
سر به خاک پايش در افکنم
چون که دست عقلم ز کار شد
مى که نوشيدم، آتشى بر زد
غم که پوشيدم، آشکار شد
همرهان من، گو: سفر کنيد
کاوحدى به دامى شکار شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید