شماره ٢٤١: بيدلان را چاره از روى دلارامى نباشد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بيدلان را چاره از روى دلارامى نباشد
هر که عاشق گردد، او را در دل آرامى نباشد
پخته اى بايد که: داند سوختن در عشق خوبان
بر چنين آتش گذشتن کار هر خامى نباشد
از سر کوى تو راه باز گشتن نيست ما را
وين کجا داند کسى کش پاى در دامى نباشد؟
سر که من دارم به نام تست هم پيش تو روزى
صرف خواهم کرد، تا بر گردنم وامى نباشد
زندگانى خوش کجا باشد؟ که از لعل تو ما را
پرسشى هرگز نخواهد بود و پيغامى نباشد
تا چه منظوري؟ که چيزى در نظر هرگز نيارى
تا چه معشوقي؟ که کس را از لبت کامى نباشد
عذر خاموشى چه دارم؟ هم ببايد گفت چيزى
گر نمى گويى دعايي، کم ز دشنامى نباشد
گر چه بر ما حکم داري، جور کمتر کن، که هرگز
شاه را بر بندگان بهتر ز انعامى نباشد
اوحدى را بنده کردى نام، ازين ننگى ندارد
بنده را گر راست مى پرسى تو خود نامى نباشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید