شماره ٢٢٨: بهار و بوستان ما سر کوى تو بس باشد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بهار و بوستان ما سر کوى تو بس باشد
چراغ مجلس ما پرتو روى تو بس باشد
براى نزهت ار وقتى بيارايند جنت را
مرا از هر که در جنت نظر سوى تو بس باشد
به خون خوردن ميآموزان دل ما را به خوان غم
که ما را خود جگر خوردن ز پهلوى تو بس باشد
اگر خواهى که: جفت غم کنى خلق جهانى را
اشارت گونه اى از طاق ابروى تو بس باشد
گرت سوداى آن دارد که: که ملک چين به دست آرى
سوادى از سر آن زلف هندوى تو بس باشد
ز شوق کعبه گو: حاجي، بيابان گير و زحمت کش
طواف عاشقان گرد سر کوى تو بس باشد
به خون اوحدى دست نگارين را چه رنجاني؟
که او را شيوه اى از چشم جادوى تو بس باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید