شماره ٢١٤: مرد اين ره آن باشد کو به فرق سر خيزد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مرد اين ره آن باشد کو به فرق سر خيزد
با غمش چو بنشيند از دو کون برخيزد
من غلام رندي، کو، چون به باده بنشيند
از خود و تو و من او جمله بى خبر خيزد
مرد راهبر بايد پير راهت، اى برنا
ورنه گم شوى با او، گرنه راهبر خيزد
نقش طاعت خود را محو کن، که آن ساعت
خويش بين طاعت بر پرگناه برخيزد
آن چنان که مى بينى زاهد ريايى را
گر کسى به دست افتد هم به گوشه درخيزد
با عصاى ايمان رو راه وادى ايمن
کندر آن چنان وادى نور ازين شجر خيزد
هر که او درين منزل، شد به خواب و خور قانع
تا که هست و تا باشد خر بمرد و خر خيزد
اوحدي، حکاياتش تازه گوى و پرورده
کز حديث پوشيده زود دردسر خيزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید