شماره ٢٠٩: رخش، روابود، ار اسب دلبرى تازد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رخش، روابود، ار اسب دلبرى تازد
که گوى سيم به چوگان مشک مى بازد
ز ذره بيشترندش کنون هواداران
سزا بود که دل از مهر ما بپردازد
چه پردها بدرانيد عشق او برما!
نگه کنيم دگر تا: چه پرده ميسازد؟
به دست کوته ما اين گرو نشايد برد
ز زلف او که درازست وتير دريازد
ميان ما سخنى چند اندرونى رفت
زبان چو شمع ببر، تا برون نيندازد
بسى که از دهن او شکر شود در تنگ
ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد
چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟
به کار اوحدى ار سايه اى بر اندازد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید