شماره ١٩٩: دوش بگذشت و دل از دور تماشايى کرد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش بگذشت و دل از دور تماشايى کرد
امشبم حسرت او ديده چو دريايى کرد
ز چنان غمزه، که او دارد و ابرو عجبست
که التفاتى به چو من بى سر و بى پايى کرد
محتشم را نرسد سرزنش درويشى
کو به عمرى هوسى پخت و تمنايى کرد
صبر فرمود مرا در ستم خويش و دلم
صبر پندار که امروزى و فردايى کرد
نيک خواهان به طبيبى که نشانم دادند
درد دل را نتوان گفت مداوايى کرد
طمع از بوس و کنارش ببريديم که آن
نيست خوانى که توان غارت و يغمايى کرد
گر چه بر ما ستم او به هلاک انجاميد
هيچ زشتش نتوان گفت، که زيبايى کرد
عشق ورزند بتان، ليک چو من بيزورى
پنجه سهلست که با دست توانايى کرد
دل که جاييش به درد آمده باشد داند
کاوحدى اين همه فرياد هم از جايى کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید