شماره ١٣٢: با من از شادى وصل تو اثر چيزى نيست

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
با من از شادى وصل تو اثر چيزى نيست
دل ريشست و تن زار و دگر چيزى نيست
دل من بردى و گويى که: ندانم که کجاست؟
از سر زلف سياه تو به در چيزى نيست
سينه را ساخته بودم سپر تير غمت
دل نهادم به جراحت، که سپر چيزى نيست
بدو چشمت که: مرابى تو به شبهاى دراز
تا دم صبح بجز آه سحر چيزى نيست
گفته اي: درد ترا نيست نشانى پيدا
اشک چون سيم ببين، روى چو زر چيزى نيست
آبرويى نبود پيش تو من بعد مرا
که برين چهره بجز خون جگر چيزى نيست
ديگران را همه اسبابى و مالى باشد
اوحدى را بجزين ديده تر چيزى نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید