شماره ١٠٦: حسن خوبان عزيز چندانست

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
حسن خوبان عزيز چندانست
که رخ يوسفم به زندانست
باش، تا او به تخت مصر آيد
که بخندد لبى که خندانست
بگذارد ز دل زليخا را
گر چه مانند سنگ و سندانست
گر چه باشد به شهر او راهت
مرو آنجا، که شهر بندانست
آن يکى را، که وصف مى گويم
گر ببينى هزار چندانست
ياد آن زلف و ياد آن رخسار
داروى جان دردمندانست
طلب او ز ما کنيد، که او
بعد ازين همنشين رندانست
مپسند آبروى خويش، که دوست
دشمن خويشتن پسندانست
از لب ديگرى حديث مگوى
کاوحدى را لبش بد ندانست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید