شماره ٩٥: بنگريد اين فتنه را کز نو پديدار آمدست

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بنگريد اين فتنه را کز نو پديدار آمدست
خلق شهرى از دل و جانش خريدار آمدست
باغ رويش را ز چاه غبغبست امسال آب
زان سبب سيب زنخدانش به از پار آمدست
نقد هر خوبى که در گنج ملاحت جمع بود
يک به يک در حلقه آن زلف چون مار آمدست
بارها جان عزيز خويش را در پاى او
پيشکش کرديم و اندر پيش او خوار آمدست
بوسه اى زان لعل بربوديم و آسان گشت کار
گر چه بر طبع حسودان نيک دشوار آمدست
گر به کار ما نظر کرد او چه باشد؟ سالها
خون دل خورديم تا امروز در کار آمدست
بنده آن زلف سر بر دوش کرد از دوش باز
اوحدى را کز کلاه خسروى عار آمدست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید